تنها چیزی که نمی توانید در مورد سوسک آبی بگویید این است که قلب ندارد. برعکس، عملاً پر از آن است. این فیلم یکی از جدیترین فیلمهای کمیکبوکی در خاطرات اخیر است، فیلمی که در تقابل شدید با منافع بدبینانه و مالیمحور دیگر بلاکباستر ابرقهرمانی DC تابستان امسال، The Flash قرار دارد. در سرتاسر Blue Beetle در هیچ نقطهای احساس نمیشود که کارگردان و بازیگران آن وقت و علاقه مخاطبان خود را بدیهی میگیرند، و همچنین فیلم هرگز به نوعی بیروح بودن تجاری که سالهاست ژانر ابرقهرمانی را آزار میدهد فرو نمیبرد.
متأسفانه، هیچ کدام از اینها به این معنی نیست که Blue Beetle نیز خوب است. در بهترین لحظات خود، فیلم شبیه پرتره ای پرهزینه از یک خانواده مدرن و چند نسلی لاتین است که تماشاگران سینمای آمریکایی به ندرت فرصت دیدن آن را پیدا کرده اند. در بدترین حالت، مانند یک درام خانوادگی با نیت خوب به نظر می رسد که به همان فرمول ناامیدکننده ای که توسط بسیاری از فیلم های ابرقهرمانی که پیش از آن ساخته شده اند، زنجیر شده است. فیلمی که از آن درگیری ناگفته بیرون میآید، فیلمی است که همزمان با اعداد احساس طراوت و بیحسی میکند.
در مرکز سوسک آبی ، Jaime Reyes (ستاره کبرا کای Xolo Maridueña)، فارغ التحصیل کالج است که با خواهر کوچکترش، میلاگرو (Belissa Escobedo) در کارهای نظافتی بیشکرت میبیند تا پدرشان، آلبرتو (یک دامیان درخشان) را نجات دهد. آلکازار) و بقیه اعضای خانواده آنها از دست دادن خانه خود. هنگامی که او متعاقباً وارد درگیری بین ویکتوریا کرد (سوزان ساراندون)، تاجر میلیاردر مزدور، و خواهرزاده خوشنیتش، جنی (برونا مارکزین) میشود، یک پیشنهاد شغلی از طرف دومی دریافت میکند.
با این حال، تلاش او برای پیگیری جنی، منجر به این میشود که او به طور موقت وسیلهای بیگانه را به او واگذار کند که فقط به نام «اسکاراب» شناخته میشود. هنگامی که در نهایت به دستور خانوادهاش آن را لمس میکند، از نظر بیولوژیکی به اسکاراب پیوند میخورد و به لباس فوقالعاده سیاه و آبی آن، و همچنین سلاحها و قابلیتهای تکنولوژیکی آن دسترسی پیدا میکند. قدرتهای غیرمنتظرهاش نه تنها خودش، بلکه کل خانوادهاش را در رادار ویکتوریا ساراندون و سرسپردۀ اندرویدی او، کنراد کاراپاکس (رائول مکس تروخیو) قرار میدهد، که معتقد است سرنوشت او این است که با اسکاراب جیمی پیوند بخورد. در مد معمول فیلم های ابرقهرمانی، درگیری جیمی با ویکتوریا و کنراد منجر به درگیری های فیزیکی و نظامی بسیار انفجاری و بزرگ می شود.
طرح فیلم به طور کلی ضعیف ترین قسمت آن است. با وجود دو ساعت کامل دویدن، سوسک آبی تلاش میکند تا لحظات آرامتر و خانوادگیاش را با عناصر ابرقهرمانی بلندتر و بهطور قابلتوجهی کمتر جذابتر پیوند دهد. بهترین و پر جنب و جوش ترین سکانس اکشن آن در اوایل اتفاق می افتد و Jaime از Maridueña را دنبال می کند که ناگهان از نظر فیزیکی و بیولوژیکی با یک سلاح بیگانه با قدرت باورنکردنی پیوند خورده است. سکانسی که با دگرگونی هولناک و مشروع جیمی شروع می شود و با سقوط او از پشت بام خانه دوران کودکی اش به پایان می رسد، بی خیال ترین و بازیگوش ترین سوسک آبی است. با این حال، مجموعههایی که در ادامه میآیند، نمیتوانند روح و انرژی آن را تکرار کنند.
زمانی که Blue Beetle ، مانند بسیاری از فیلمهای ابرقهرمانی قبل از خود، به چیزی بیش از نماهای بیپایان مدلهای CGI که به یکدیگر مشت میزنند، تبدیل شده است، سخت است که احساس نکنیم فیلم بهترین قسمتهایش را فراموش کرده است. تلاش های اوج آن برای گره زدن ضربات اکشن راک-جوراب-ام خود به گذشته و روابط شخصیت هایش نیز غیرقابل انکار است، اما زمانی که در صحنه های مبارزه با صحنه های مبارزه ای که چندان منطقی به نظر نمی رسند، درهم و برهم به نظر می رسند. در حالی که آنجل مانوئل سوتو، کارگردان، ظرافت و ظرافت واقعی را به صمیمیترین صحنههای سوسک آبی میآورد، لحظاتی وجود دارد که فیلمبرداری پاول پوگورزلسکی، چه با تصمیم خلاقانه و چه با محدودیتهای بودجه، به طرز ناامیدکنندهای صاف و ارزان به نظر میرسد.
این گامهای اشتباه مانع از دستیابی Blue Beetle به نوعی شکوه بصری میشود که میتوانست به بلند کردن کلیشهایترین ضربات اکشن آن کمک کند. این واقعیت که دو شخصیت شرور آن، ویکتوریا ساراندون و کاراپاکس تروخیلو، در مقایسه با بقیه شخصیتهای سوسک آبی اغلب شبیه کاریکاتورهای یک نت هستند، به عناصر کمیک بوک فیلم کمکی نمیکند. به ویژه آنتاگونیست ساراندون احساس میکند که در جای خود نیست، و بازیگر نقشآفرینی فوقالعاده و بدون کالیبره ارائه میدهد که مانند یک انگشت شست دردناک در فیلمی که تلاش میکند به حس واقعگرایی احساسی بین شخصیتهایش دست یابد، ظاهر میشود. در پایان، بخشهای ابرقهرمانی ساده Blue Beetle بسیار ضعیفتر از هر چیز دیگری در آن هستند که احساس میکنند به کلی به یک فیلم متفاوت تعلق دارند.
آنها مطمئناً در فیلمی که اغلب از 99 درصد فیلمهای پرفروش هالیوودی که این روزها ساخته میشوند، بیشتر احساس میشود و از نظر فرهنگی خاصتر است، نمیخورند. در طول 127 دقیقه اجرای خود، Blue Beetle تمام تلاش خود را می کند تا خانواده مرکزی خود را کاملاً تقویت کند و نه تنها جیمی، بلکه همه عزیزانش را با سطوح تکان دهنده ای از عمق احساسی آغشته کند. هرگز قبل از این هرگز اعضای خانواده یک ابرقهرمان روی صفحه به اندازه فیلم Blue Beetle احساس اهمیت نمی کردند، سوسکی که از نقاشی کردن آنها به اندازه چهره های غم انگیز زندگی هوشیارانه جیمی امتناع می ورزد. در اینجا، مادربزرگ او (آدریانا بارازا که صحنه دزدی است) و عموی او (جورج لوپز، در فرم خوب) به همان اندازه با قهرمان همنام سوسک آبی مورد احترام قرار می گیرند.
اصالتی که سوتو و نویسنده گرت دانت-آلکوسر به زندگی خانگی خانواده ری میآورند، تنها ناتوانی سوسک آبی در کشف کامل جهان، شهر و تاریخشان را ناامیدکنندهتر میکند. هر زمان که احساس میکند فیلم وارد یک شیار واقعی و احساساتی شده است، مجبور میشود یک صفحه نمایش یا قطعهای را وارد کند که تقریباً به اندازه بسیاری از صحنههای گفتگوی یک به یک آن قدرت ندارد. سوسک آبی ، در نتیجه، روشن میکند که نیت خوب و قلب باز تنها میتواند فیلمهای خاصی را تا به حال انجام دهد.
این فیلمی است که مجدداً تأیید میکند، در صورتی که هنوز کسی نیاز به متقاعد شدن داشته باشد، که شخصیتهای لاتین لاتین مستحق داشتن همان فرصتهای پرهزینه مانند دیگران هستند. همچنین ثابت می کند که چه اتفاقی می تواند بیفتد زمانی که یک فیلم تنها اجازه دارد نیمی از زمان پخش خود را واقعاً خودش باشد. در نهایت، این فقط نیمه موفقیت آمیز است، و بخشهایی از سوسک آبی که کار میکنند به همان اندازه که درباره وضعیت فعلی صنعت سرگرمی صحبت میکنند، در مورد خود فیلم نیز صحبت میکنند. اگر حتی فیلمی به گهگاهی جذاب مانند سوسک آبی نمی تواند جان تازه ای به فرمول های فرسوده ژانر ابرقهرمانی ببخشد، به نظر می رسد با اطمینان بگوییم که اکنون این درخشش قطعا از بین رفته است.
سوسک آبی اکنون در سینماها بازی می کند.