ما مطمئن هستیم که میتوانیم تمام روز در مورد اینکه آیا Buffy the Vampire Slayer یک نمایش ابرقهرمانی است یا نه بحث کنیم، اما اگر اینطور باشد، بهترین نمایشی است که تا به حال دیده شده است. حماسه دانش آموز دبیرستانی (و بعداً ترک تحصیل) بافی سامرز (سارا میشل گلار) و زندگی دوگانه او به عنوان قاتل با قدرت جادویی هنوز هم به عنوان یکی از سریال های اکشن-ماجراجویی بزرگ در تاریخ تلویزیون آمریکا باقی مانده است. این نمایش از چندین جهت، از جمله استفاده از کمان های فصلی با دقت ترسیم شده، کاوش های جنسی و جنسیت، و گویش منحصر به فرد و دمدمی آن، پیشرفت کرد.
همانطور که بافی و بهترین دوستانش ویلو (آلیسون هانیگان) و زاندر (نیکلاس برندان) بزرگ شدند، سریال نیز از نظر احساسی و ساختاری پیچیده تر شد. این یک متن شکلدهنده برای یک نسل کامل از بینندگان و داستاننویسان است، تا جایی که نفوذ فراگیر آن واقعاً به یک مشکل تبدیل شده است. (آیا همه قهرمانان باید ماشین های فریبنده فوق هوشمند باشند؟)
میراث آن نیز پیچیدهتر شده است، زیرا اتهامات رفتار بیرحمانه و غیرحرفهای خالق Joss Whedon نسبت به بازیگرانش – بهویژه بازیگران زن آن – میراث او را به عنوان یک مبتکر تلویزیونی و متحد فمینیست خدشه دار کرده است. تلویزیون یک رسانه مشارکتی است، اما جدا کردن ویدون از کار او غیرممکن است – او تمام نیمه بالای لیست اپیزودهای مورد علاقه ما و بسیاری از قسمت های پایینی را نیز نوشته و کارگردانی کرده است. اشتباه نکنید: کیفیتی که کار ویدون بتواند به آن دست یابد وجود ندارد که بدرفتاری ادعایی او با زیردستان و همکارانش را توجیه کند. با این حال، اگر از طرف خودمان صحبت کنیم، کار هنوز هم به طرز باورنکردنی خوب است، و این سریالی است که نمیتوانیم آن را دوباره و دوباره مرور کنیم.
یادداشت سردبیر: اسپویلر در پیش است.
10. انتخاب شده (فصل 7، قسمت 22)
در حالی که هیچ فصلی از Buffy جلو به عقب کامل نیست، هر یک از خطوط داستانی یک ساله سریال به پایان می رسد، و این توانایی ثابت نگه داشتن فرود است که آن را به عنوان یکی از بهترین نمایش های زمان خود تثبیت کرده است. اگر فینال بتواند به سرمایه گذاری آنها پاداش دهد، مخاطبان بسیاری از اقساط درهم یا میانی را خواهند بخشید و از این نظر، بافی هرگز شکست نمی خورد. این هرگز به اندازه فصل هفتم و آخرین آن در تلویزیون صادق نیست، که سریال را کامل می کند و به داستان بافی سامرز پایانی محکم و قطعی می دهد.
در اینجا، بافی قاتلهای بالقوهای را که آموزش میداد (در کنار همکار Slayer Faith و بقیه گروه اسکوبی) برای نبرد نهایی علیه اولین شیطان جمع میکند. نزاع در داخل خود Hellmouth اتفاق میافتد و دارای مقیاس در سطح Lord of the Rings (اگر نه جلوههای بصری سطح Weta) است، مانند آنهایی که سریال قبلاً هرگز نشان نداده بود. کاراکترهای محبوب به پایان خود می رسند (حداقل در حال حاضر)، و به بازماندگان شروعی جدید پیشنهاد می شود.
به طور مناسب برای بافی ، دامنه حماسی پایانی فراتر از جنبه عملی یا بصری است تا به مضامین بزرگتری درباره زندگی و زنانگی صحبت کند. در طول سریال، بافی سامرز با بار و انزوای قاتل بودن مبارزه کرده است، «یک دختر در تمام دنیا» که به طور جادویی قدرت مبارزه با نیروهای تاریکی را دارد. بیشتر فصلها با قدرت گرفتن بافی از طریق آزمایش عاطفی دردناکی که جهان را نجات میدهد، به پایان میرسد، اما هزینههای بیشتری برای او دارد.
در قسمت پایانی سریال، بافی این چرخه را می شکند و ویلو را به خدمت می گیرد تا قوانینی را که Slayers به مدت 1000 سال بر اساس آن کار کرده اند، تغییر دهد. متن فرعی سریال به متن تبدیل میشود زیرا قهرمانان ما به جای اینکه تحت شرایطی که پیرمردهای دیرین مردهاند رنج ببرند، شرایط خود را تعیین میکنند و ضربهای به دنیایی عادلانهتر وارد میکنند. مبارزه بافی ممکن است تمام نشده باشد (همانطور که در سری کمیک های بعدی روشن شده است)، اما همه چیز تغییر کرده است. برای اولین بار، بافی یک انتخاب در این زمینه دارد.
9. Earshot (فصل 3، قسمت 19)
در اصل، بافی اولیه در مورد فرآیند ناهنجار و غیرقابل وقار نوجوانی، یا به طور خاص، دبیرستان های آمریکایی است. بسیاری از هیولاهای هفته مظهر قطع ارتباط نوجوانان بودند، خواه این احساس دانش آموزی باشد که آنقدر نادیده گرفته می شود که نامرئی می شود یا یک مربی شنای بدجنس که تیمش را به مردان ماهی واقعی تبدیل می کند.
بهترین مطالعه خارقالعاده بافی درباره زندگی دبیرستانی کمی قبل از فارغالتحصیلی انجام میشود، زمانی که برخورد با یک شیطان تلهپاتیک به قاتل قدرت خواندن ذهنها را میدهد – قدرتی که نمیتواند آن را خاموش کند. اگرچه نگاه کردن به روان خانواده و همکلاسیهایش در ابتدا هیجانانگیز است، بافی وقتی میشنود که کسی وعده میدهد فردا کل مدرسه خواهد مرد، شوکه میشود.
موضوع خشونت مرگبار در مدرسه به سادگی مورد بررسی قرار نمی گیرد، و پخش این قسمت حتی ماه ها پس از تیراندازی کلمباین در سال 1999 به تعویق افتاد. با این حال، جین اسپنسون، نویسنده، به طرز ماهرانهای تعادل شوخ طبعی و ترحم بافی را مدیریت میکند و داستانی درباره اضطراب نوجوانان و همدلی جهانی انسان تعریف میکند. در همین حال، مخاطب میتواند در بینشهای جدید بافی درباره بقیه بازیگران سهیم شود. بافی که یک بمب روی جیلز میاندازد («یعنی اگر خیلی مشغول رابطه جنسی با مادرم نیستی ! ») ممکن است بهترین خط تمام دوران باشد.
8. Becoming، قسمتهای 1 و 2 (فصل 2، قسمتهای 21 و 22)
فصل 6 معمولاً بهعنوان خفنکنندهترین و افسردهکنندهترین سال سریال معرفی میشود، اما فراموش نکنیم که فصل 2 نسبت به بافی و گروه مورد علاقه ما وحشیانه است. باف باید یکی از دوستان دوران کودکی خود را به خطر بیندازد، سپس به این باور می رسد که دوست پسر مادرش را به قتل رسانده است، و این همه قبل از اینکه آنجل روح خود را از دست بدهد و به قتل انتقام جویانه برود. همه طرحهای آنجل در فصل پایانی دو قسمتی، Becoming ، به سرانجام میرسند، که منشأ خونآشام را روشن میکند در حالی که ظاهراً آینده قاتل را نابود میکند.
در نیمهی راه داستان، قاتل کندرا به قتل رسیده است و بافی در حال فرار از دست پلیس است. دیری نگذشت که جویس بالاخره متوجه شد که دخترش در شب چه کار کرده است، گیلز برای کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار می گیرد و به نظر می رسد که تنها راه نجات دنیا از شر یک شیطان باستانی و آخرالزمانی این است که بافی مردی را بکشد. دوست دارد.
البته، زمانی که همه چیز گم شده به نظر می رسد، مردم واقعی ترین خود را پیدا می کنند. ویلو در تلاش برای احیای روح فرشته اولین قدم های جدی خود را به دنیای جادوگری برمی دارد. زاندر، همیشه یک کیسه غمگین کوچک و ناامن، تصمیم می گیرد به بافی در مورد این آخرین تلاش برای نجات آنجل (کوچکی که او هرگز واقعاً تاوان آن را نمی دهد) چیزی نگوید. به نوبه خود، بافی ثابت می کند که همه چیز لازم برای ابرقهرمان شدن را دارد، وقتی که آنجلوس را در نبرد شکست می دهد و سپس، پس از اینکه او دوباره به خود خیرخواه و غرق شده اش تبدیل می شود، همچنان او را قربانی می کند تا از تمام دنیا جلوگیری کند. از مکیده شدن به جهنم او یک قهرمان واقعی است، و بودن او کاملاً وحشتناک است. در زمان پخش تیتراژ پایانی، حتی طلسم دشمن جهش یافته نیز افسرده می شود.
7. آرزو (فصل 3، قسمت 9)
ما از اصطلاح «اپیزود پرکننده» به دلایل متعددی متنفریم، یکی از مهمترین آنها این است که داستانهایی که یک قوس اسطورهای سریالی را پیش نمیبرند، میتوانند فقط سرگرمکننده یا به همان اندازه که شخصیتهایشان را آشکار میکنند، باشند. اما در مورد Buffy the Vampire Slayer ، رد کردن هر اپیزود بهعنوان قابل چشم پوشی بسیار بد است، زیرا شخصیتها بهتدریج در طول فصلها توسعه مییابند، نه فقط در قسمتهایی که باید خلاصههای ویکیپدیا را بخوانید. علاوه بر این، شخصیتها یا مفاهیم معرفیشده در قسمتهایی که در ابتدا بهعنوان مستقل تصور میشوند، اغلب بعداً اهمیت پیدا میکنند، زیرا داستاننویسها متوجه میشوند که بهطور غیرمنتظرهای به طلا دست یافتهاند و باید به حفاری ادامه دهند. هیچ نمونه ای بهتر از آرزو وجود ندارد، یک قسمت هیولای هفته که دو شخصیت مورد علاقه طرفداران – Anya (Emma Caulfield) و Evil Vampire Willow – را معرفی می کند که انتظار نمی رفت هیچ کدام دوباره ظاهر شوند.
The Wish همچنین یک چرخش جالب در یک داستان آزمایش شده و واقعی "خط زمانی تاریک" است، که در آن یک شخصیت خود را در نسخه ای از نمایش خود می بیند که در آن همه چیز به طرز وحشتناکی اشتباه پیش رفته است، و بقیه سریال های معمولی کاملاً متفاوت بازی می کنند. روی نقش هایشان می چرخد. یک چیز، در چنین اپیزودی، هیچکس انتظار ندارد که شخصیت دیدگاه (در این مورد، کوردلیا) در نیمه راه به قتل برسد و بقیه داستان به دنبال چیزی باشد که اساساً یک گروه جدید از قهرمانان داستان هستند.
بقیه The Wish از اینکه نسخههای بافی، ویلو، زاندر و انجل در این جهان چقدر متفاوت از آنچه ما عادت کردهایم بسیار لذت میبرد (گیلز عمدتاً یکسان است، فقط خستهتر است)، و همچنین روابط آنها با یکدیگر. بیتفاوتی بافی در طول نبرد اوج نسبت به افرادی که میدانیم نزدیکترین دوستان او هستند، بهطور قانونی نگرانکننده است. مهمتر از همه، این داستان تأثیری را که بافی از زمان ورودش به شهر داشته است، و راههایی که مردم Sunnydale او را از لغزش در تاریکی مطلق حفظ کردهاند، تقدیم میکند.
6. شگفتی/بی گناهی (فصل 2، قسمت 13 و 14)
غافلگیری و بی گناهی که در ابتدا در دو شب متوالی در نوامبر 1998 پخش شد، یک نقطه محوری احساسی نه تنها برای فصل دوم بافی ، بلکه برای کل سریال است. قبلاً همه چیز در سریال سنگین شده بود ( دختر پیشگویی و تد به ذهن میآیند)، اما این لحظهای است که مخاطرات شخصی داستان هم در هم تنیده شده و هم از مخاطرات فیزیکی پیشی میگیرد. در بحبوحه یک مبارزه بالقوه پایانی جهانی علیه دروسیلا و اسپایک، سرانجام بافی و آنجل برای اولین بار با هم می خوابند و ناخواسته نفرین فرشته را از بین می برند و او را به قاتل روانی آنجلوس تبدیل می کنند.
تجربه یک زن جوان که بکارت خود را از دست می دهد قبلاً مملو از اهمیت فرهنگی و احساسات پیچیده گناه و تجاوز است، اما در مورد بافی، داشتن رابطه جنسی با دوست پسرش او را به معنای واقعی کلمه به هیولایی تبدیل کرده است که قصد دارد او و هرکسی را که دوست دارد رنج بکشد. ، فقط برای سرگرمی. البته این واقعاً تقصیر بافی نیست، اما این او را از تنبیه کردن خودش بر سر این موضوع باز نمیدارد، و از این نقطه به بعد، او هرگز واقعاً متوقف نمیشود.
در اوج این احساسات شدید، Innocence یکی از جالب ترین ضربات اکشن در کل مجموعه را نیز دارد. اسپایک، درو و حالا آنجلوس با قاضی، شیطانی که "هیچ سلاحی ساخته شده نمی تواند بکشد" متحد شده اند. بافی در یک حرکت درخشان که از نامحتمل ترین مکان (زاندر!) سرچشمه می گیرد، به شیطان ظاهراً نابود نشدنی در محوطه یک مرکز خرید خیره می شود … و سپس او را با یک موشک انداز به میلیون ها تکه تکه می کند. این یک پیروزی پرشکوه است، زیرا آنجلوس هنوز آزاد است و قلب بافی هنوز شکسته است، اما این لحظه مشتزنی که بسیار مورد نیاز است، دو نفر را از افسردگی خود برای مدتی بیرون میآورد تا به بینندگان اطمینان دهد که به اندازه سریال تلخ است. می شود، همیشه به همان اندازه سرگرم کننده خواهد بود.
5. بی قرار (فصل 4، قسمت 22)
از بین تمام آزمایشهای بافی در فرم، بیقرار ممکن است جسورانهترین باشد. اول، این تنها پایان فصل Buffy است که پایان بزرگی برای یک خط داستانی بزرگ نیست، بلکه بیشتر یک کد است، یک شوخی عمداً مبهم از آنچه در راه است. برای دیگری، این سریال در سطح سواد سینمایی بسیار بالاتری نسبت به بقیه سریالها یا بیشتر سریالهای تلویزیونی در آن زمان عمل میکند. ( توئین پیکس یک دهه قبل در این منطقه قدم می زد و قسمت سوپرانوها Funhouse – که ممکن است بهترین "اپیزود رویایی" تمام دوران باشد – تنها چند هفته قبل از "آرام" پخش شد.)
بیقرار تقریباً به طور کامل از سکانسهای رویایی متراکم تشکیل شده است که در روانهای ویلو، زاندر، گیلز و بافی میکاود و در عین حال چیز بسیار کمی در طرح واقعی ارائه میدهد. این چهار قهرمان در رویاهای خود توسط روح اولین قاتل تحت تعقیب قرار می گیرند، اما در واقع موضوع این قسمت نیست. این در مورد کشف چیزی است که باعث می شود محبوب ترین شخصیت های سریال از طریق منطق رویا و شعر بصری استفاده کنند. قرار نیست به معنای واقعی کلمه باشد، اما میتوان آن را برای نمادگرایی بیپایان از هم جدا کرد و برای تفاسیر گوناگون باز است.
در حالی که به تعدادی از داستانهای فصل بعد اشاره میکند («پیش از طلوع برگرد!»)، «بیقرار» یک جعبه پازل صرف نیست که بینندگان آن را باز کنند. هر یک از فصل های اپیزود به ما کمک می کند تا شخصیت کانونی آن را همانطور که خود می بینند، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه ببینیم. ویلو با تمایلات جنسی خود کنار می آید، اما در تلاش است تا خود را بالغ ببیند. شاخ بودن معروف زاندر، تمایل عمیقتری به احساس در خانه بودن در جایی، هر جایی که زیرزمین والدینش نیست، رد میکند. گیلز عزادار زندگی شخصی است که وظایفش به عنوان واچر از او سلب شده است.
در مورد بافی، بیقرار شروعی است برای کاوش در طبیعت شکارچی قاتل، و انزوای شدید وظایفش. یا اینکه این رویاها کاملاً معنای دیگری دارند؟ نویسنده و کارگردان Whedon قصد خود را از طریق تفسیر صوتی اپیزود روشن کرده است، اما اپیزود زندگی خاص خود را دارد و هر بیننده ای ممکن است تعابیر خاص خود را داشته باشد که از تخیل و توشه خود مطلع است و همین باعث می شود این قسمت از Buffy بیش از هر چیز دیگری، یک اثر هنری.
4. The Body (فصل 5، قسمت 16)
برای شروع، امیدواریم کسی که این مطلب را میخواند، قرار گرفتن The Body را در این فهرست بهعنوان نشانهی بیاحترامی، اشتباه تفسیر نکند. مانند Restless قبل از آن، The Body یک اثر هنری است، یک نقطه پرت کامل در قانون «تلویزیون بزرگسالان جوان». بلافاصله پس از مرگ جویس سامرز، The Body یک مراقبه آرام، ناراحت کننده و بی وقفه واقع گرایانه در مورد از دست دادن است. اولین اقدام آن، که بافی را در زمان واقعی دنبال میکند، در حالی که او تلاش میکند مادرش را احیا کند و سپس منتظر آمدن امدادگران است، یک قطعه فیلمسازی قابل توجه است و در برابر هرگونه تصویر مرگ در تلویزیون مقاومت میکند. اگر بخواهیم یکی از بهترین صحنهها را در بافی یا از کل آثار ودون انتخاب کنیم، بدون تردید همان صحنه خواهد بود.
کار در برابر The Body این واقعیت است که بقیه اپیزود، اگرچه هنوز قدرتمند و شاعرانه است، نمیتواند با درام فوقالعاده بازی افتتاحیهاش مطابقت داشته باشد، اما این چیزی نیست که اپیزود را در رتبه 4 قرار داد. با انتخاب 10 قسمت برتر خود، نه تنها رقابت سختی را در صدر گروه یافتیم، بلکه به این نتیجه رسیدیم که احترام به سریال به معنای اولویت دادن به نامزدهایی است که بهترین نماینده بافی در کل هستند.
چهار مورد از پنج انتخاب برتر ما، موارد پرت هستند، آزمایشهایی که از قالب معمولی نمایش خارج میشوند تا کاری جسورانه در سطح تولید انجام دهند. به هر حال، تمایل ویدون و شرکت به پذیرش چنین ریسکهایی بخشی از این است که چرا ما نمایش را دوست داریم. با این حال، اگر بخواهیم سریال را در یک داستان مجزا قرار دهیم، راهی وجود ندارد که این یکی را انتخاب کنیم. از آنجایی که نیمه بالای لیست ما بسیار فشرده بود، این معیاری است که ما برای شکستن تساوی انتخاب کرده ایم.
3. یک بار دیگر، با احساس (فصل 6، قسمت 7)
اپیزود موزیکال بافی ممکن است اکسپرسیونیسم سینمایی Restless یا The Body را به رخ نکشد، اما در سطح فنی، دقیقاً چالشبرانگیزترین ساعت سریال است. در یک هفته معمولی، تولید یک درام تلویزیونی هم یک ماراتن و هم سرعت است، به ویژه در روزهای فصل 22 قسمتی. یک فرد دیوانه باید به آن حجم کاری نگاه کند و از خود بپرسد: "اگر شعبده بازی را یاد می گرفتم چه می شد؟" ویدون در یک نمایش حیرت انگیز از غرور، خود را به چالش کشید تا یک قسمت موزیکال از بافی را بسازد، علیرغم اینکه قبلاً آهنگی ننوشته بود. او از گروه بازیگران که برخی از آنها خواننده های باتجربه ای نبودند خواست که آواز خود را اجرا کنند. صادقانه بگویم، این باید یک فاجعه می بود. درعوض، نه تنها یکی از بهترین ساعات بافی است، بلکه همچنان «قسمت موزیکال» است که بقیه بر اساس آن قضاوت میشوند.
یک بار دیگر، With Feeling به اندازه هر یک از بهترین قسمت های کمدی سریال شوخ، سرگرم کننده و باهوش است، زیرا Scoobies و بقیه مردم Sunnydale خود را به طور خودجوش در آهنگ و رقص می بینند. اما، فراتر از اینکه یک تازگی لذت بخش است، هر یک از آهنگ ها به شخصیت های خود این فرصت را می دهد که صادقانه تر از آنچه که معمولاً می خواهند بیان کنند. گاهی اوقات این آهنگ برای خنده پخش میشود، مانند دونوازی زاندر و آنیا ، هرگز نمیگویم ، اما به همان اندازه، آهنگها بیانگر لحظهای از تأمل یا تصمیمی دشوار هستند.
قالب موسیقی به شخصیتها اجازه میدهد تا افکار و احساسات خصوصی خود را با وضوحی بیرونی کنند که در غیر این صورت ممکن است ارزان یا عجولانه به نظر برسند، که منجر به لحظات دلخراشی مانند تصمیم تارا برای ترک ویلو و البته اعتراف بافی مبنی بر اینکه او از جهنم نجات نیافته است، میشود. از بهشت بیرون کشیده شد مانند هر یک از اپیزودهای پرمفهوم سریال، این ترفند به جای برعکس، به داستان و شخصیت ها خدمت می کند.
2. Hush (فصل 4، قسمت 10)
Buffy the Vampire Slayer به خاطر دیالوگهای جذاب و متمایزش که شیوهای را به تصویر میکشد که نوجوانان با زبان درگیر میشوند، مورد تحسین قرار گرفت. "Buffyspeak" به یکی از امضاهای نمایش تبدیل شد، اما برای Whedon، این به معنای این بود که آن را به یک عصا تبدیل میکرد. ویدون در تلاشی برای جابجایی مرزهای سریال – یا شاید برای اثبات چیزی به خودش – قسمتی را تصور کرد که در آن هیچ کس در بیشتر زمان پخش صحبت نمی کرد.
در Hush ، Sunnydale توسط آقایان ملاقات میشود، گروهی از غولهای لاغر و پوزخند با لباسهای زیبا که صدای همه ساکنان شهر را میدزدند تا بتوانند قلب قربانیان خاموش را بریده باشند. فراتر از چالش عملی شکست دادن هیولاها بدون صحبت کردن با یکدیگر، بافی و گروه متوجه می شوند که ناتوانی در انحراف یا مبهم کردن با یک چرخش هوشمندانه عبارت، آنها را مجبور می کند صادقانه تر و مستقیم تر ارتباط برقرار کنند. کلمات ممکن است ناشیانه باشند، اما اعمال واضح هستند.
اگرچه هاش قطعاً در دسته «قسمتهای حیلهای» قرار میگیرد، اما هاش اساساً بافی نیز هست و در هر زمینهای که سریال به آنها شناخته میشود عالی است. این یکی از ترسناکترین اپیزودهای سریال است، به لطف طراحی گریم وهمآور جنتلمنها و کمتصور و تقلید استادانه بازیگران آنها (از جمله داگ جونز افسانهای). تصور ساده ناتوانی در فریاد زدن برای کمک، کابوس های دوران کودکی را بهتر از هر یک از شرورهای پیچیده تر Buffyverse تداعی می کند، و موسیقی متن کریستف بک فضای منفی متن را به طرز درخشانی پر می کند.
داستان از نظر احساسی پیچیده است، بافی و رایلی (مارک بلوکاس) بدون اینکه توانایی توضیح دادن خودشان را داشته باشند، زندگی دوگانه یکدیگر را کشف میکنند، گیلز دوست دختر اولیویا (فینا اوروچه) را به زندگی پیچیدهاش دعوت میکند، و ویلو و تارا بیکلام، کاملاً پیجی و در عین حال کاملاً مطلق. تیم اول. از بین تمام ساعات پیشگامانه و درهم شکسته سریال، Hush یکی از بهترین هاست که بافی را در کل نشان می دهد.
1. روز فارغالتحصیلی، قسمتهای 1 و 2 (فصل 3، قسمتهای 21 و 22)
چرا Buffy the Vampire Slayer در فصول بعدی خود این همه نوسان وحشی انجام داد؟ چرا لازم بود داستاننویسان به چالش کشیدن فرمول آن با آزمایشهای پرمفهوم پر زرق و برق ادامه دهند؟ زیرا، به زبان ساده، کیت استارتر Buffy the Vampire Slayer در اینجا به اوج خود می رسد. پایان دو قسمتی فصل 3 از نظر ساختاری یک پایان عالی است، نه فقط برای سال آخر دبیرستان بافی، بلکه برای کل مجموعه تا این لحظه. او با شهردار روبرو می شود، مردی که Sunnydale را در بالای Hellmouth ساخته و کل سریال را به حرکت در می آورد. او ایمان، انعکاس تاریک خود را شکست می دهد، و خود را به عنوان یک قاتل واقعی دوباره تثبیت می کند. او شورای دیده بان را ترک می کند و خود را به عنوان یک بزرگسال که خودش انتخاب می کند، نشان می دهد. بافی یک داستان روی سن است و اینجاست که او به سن می رسد.
روز فارغ التحصیلی تنش خود را در طول دو قسمت کاملاً افزایش می دهد، خطر را در هر مرحله تشدید می کند و همچنین به شخصیت ها زمان کافی برای تفکر در مورد جاده پشت سر خود و نبرد پیش رو ارائه می دهد. در عین حال، سالها سرمایهگذاری در بدنه دانشجویی Sunnydale High را به طور کلی جبران میکند، افرادی که بافی سه سال گذشته را بارها و بارها صرف پساندازشان کرده است. در کل سریال هیچ لحظه پیروزی بزرگتر از زمانی نیست که کل کلاس فارغ التحصیلی لباس فارغ التحصیلی خود را در می آورند تا نشان دهند که برای نبرد مسلح هستند و آماده مبارزه در کنار بافی هستند تا شهر را از شر یک شیطان مار غول پیکر نجات دهند و ارتش خون آشام های او
بله، بافی پس از پایان اولین دوره نمایش خوب ماند. نیمی از قسمت های لیست ما بعد از روز فارغ التحصیلی ساخته شده اند. اما نگاهی به آن انتخابها، در شمارههای 2-5 بیندازید و در نظر بگیرید که ویدون و شرکت چقدر سختتر برای حرکت دادن سوزن بعد از این مرحله کار میکردند. هر یک از آن اپیزودها باید به طور موقت نمایش را قطع می کرد تا عالی باشد. این نمایش است ؛ به همین دلیل است که ما برای تماشای آن هفته به هفته برگشتیم. در کتاب ما، آن را به بهترین قسمت بافی در تمام دوران تبدیل کرده است.
تمام هفت فصل Buffy the Vampire Slayer در Hulu پخش می شود.