در دهه 1980، در آن دوران افراط و نفخ، در کشوری که توسط کت و شلوارهای پولدار اداره می شد، قهرمانان هالیوود درشت و تنومند، مردانه آلفا مردانه با عضلات دوسر برآمده و عضلات شکم مانند زره هایی بودند که با تفنگ های بزرگ و مضحک بالا می رفتند و لگدهای زیادی می زدند. مقدار زیادی الاغ – می دانید، چیزهای واقعی آمریکایی. دو تایتان سرگرمی های با تستوسترون بالا، آرنولد شوارتزنگر (ستاره بدنساز تمام دوران که تبدیل به یک ستاره نامی خیمه شب بازی شد) و سیلوستر استالونه (بازیگر و نویسنده مستقل مستقلی که بدن خود را در جهنم قرار داد تا تکه تکه شود و تبدیل به یک قهرمان اکشن شود) بودند.
زورگویی آنها، بدنهای پر از چربیشان، بدبختیهایی که ایجاد میکردند با لباسهای نخی رنگارنگ و شوخیهای صاف ابریشمیاش در انتهای دیگر طیف مردانه دان جانسون قرار داشت. (تصادفی خنده دار: دان در Miami Vice تمساح حیوان خانگی دارد و آرنولد در Eraser تمساح را می کشد.) در دوران ریاست رونالد ریگان، آرنولد با اسلحه، چاقو، تجهیزات باغبانی، ماشین، گروهی از بدجنس ها، انسان و غیره را خنثی کرد. ، مواد منفجره، تیرها، و دستان برهنه بزرگ او. اسلای در رینگ (در ایالات و روسیه)، در آشفتگی بیرحمانه جنگلهای سرسبز، و در سراسر افق بژ صحرایی پیروز شد و هلیکوپترها و تانکها و صدها سرباز بینام و بیچهره را که در سمت اشتباه قرار داشتند، به دست گرفت. دموکراسی اینها مردانی هستند که خونریزی قرمز، سفید و آبی دارند.
در تابستان 1993، آرنولد در باکس آفیس سلطنت کرد و اسلای به سرعت از استاپ بهبود یافت! یا «مامان من شلیک خواهد کرد » (نقشی که بعد از اینکه شوارتزنگر او را فریب داد) با فیلم کلیف هنجر 255 میلیون دلاری که گرانترین شیرین کاری تا کنون را داشت: مجری که در حال عبور از خلیج بین یک پرتگاه عظیم و یک هلیکوپتر است و در حال لرزیدن است. جریان لغزشی روی یک طناب سیمی در آن سال، زمانی که اولین دولت بوش جای خود را به دوره لیبرال دهه 90 کلینتون داد، این دو مرد میانسال مردانه هر دو فیلمهایی را منتشر کردند که شخصیتهای قهرمان آنها را تخریب میکردند – آرنولد با بازی Last Action Hero و Sly با Demolition Man . دو بارون سینمای بیف کیک عصر جدیدی را با اکشن های باشکوه و یک جفت پوزخندهای بداخلاقی آغاز کردند.
Last Action Hero نامه ای عاشقانه به و از آرنولد شوارتزنگر است
Last Action Hero به کارگردانی جان مک تیرنان و نویسندگی شین بلک و دیوید آرنوت درباره پسری به نام دنی (آستین اوبراین) است که دستهایش کبود شده است و برای ورزشی که انجام نمیدهد یک کت دانشگاهی دارد. او به دنبال آرامش، هر چند کوتاه، از دردها و دردهای زندگی دنیوی و مالیخولیایی خود است – متأسفانه در یک کلاس شهری آشوب زده نشسته و با بچههای بیتفاوتی که توپهای کاغذی پرتاب میکنند و گستاخانه صحبت میکنند، تشنج میکند. یک آپارتمان بدون هیچ چیز خوب (صحنه ای بسیار مرتبط برای افراد بسیار زیادی در این کشور). خزشی وارد شد و پسر را با دستبند به لوله ای در حمام بستند در حالی که کودک را به خاطر فقیری که برای داشتن چیزی ارزش دزدیدن ندارد سرزنش می کرد – در نور دوست داشتنی صفحه فیلم.
برای مدتی همه چیز خوب است. برای مدتی، تصاویر به صورت هماهنگ می رقصند و آواز می خوانند، شلیک گلوله ها و انفجارها فریادها و تهدیدهای شهر و تهدیدهای فراوان آن را غرق می کند. هنرپیشه مورد علاقه او آرنولد شوارتزنگر است (و کدام بچه سینمای دهه 90 کمی شیفته مردی با عضلات دو سر بیسبال و لهجه ای استوار نبود؟) به خصوص فیلم های جک اسلیتر که در آن آرنولد نقش نیمه خدایی را بازی می کند. پلیسی که در حال تمام شدن اعضای خانواده اش برای کشتن افراد بد است. نیک (رابرت پروسکی بزرگ که در نبوغ فوقالعاده ماهر بود پس از بازی در نقش یک جنایتکار ناراحتکننده در اولین کارش، دزد مایکل مان)، پیرمرد مهربانی که تئاتر ویران را اداره میکند، به دنی این فرصت را میدهد که فیلم جدید جک اسلیتر را زودتر ببیند. .
در آن شب، او با لباسهای قدیمی آشور، بلیت طلایی جادویی را که از هری هودینی به دست آورده بود، به پسر هدیه میدهد. این بلیت در جریان یک صحنه تعقیب و گریز در AC/DC جرقه میزند و دنی را به داخل فیلم پرتاب میکند – به دنیای سینما، که توسط قوانین فرار از استودیو اداره میشود. اسلاتر در لس آنجلس زندگی میکند که در آن هر زن بچهای است و آسمان همیشه آبی است، ردیفهایی از درختان نخل که در کنار خیابانهای شلوغ و شلوغ از ترافیک بلند و سبز هستند. این دنیایی است که او همیشه برنده است.
سورن کی یرکگارد می نویسد : "با هر افزایش در درجه هوشیاری، و به تناسب آن افزایش، شدت ناامیدی افزایش می یابد: هر چه آگاهی بیشتر باشد، ناامیدی شدیدتر است ." جک به این ناامیدی پی می برد. تصویر ماندگار آرنولد ممکن است مرد ماشینی خشن و استوار با عینک های سیاه مانند حفره های نیچه ای و چهره ای خالی در فیلم های ترمیناتور جیمز کامرون باشد (رابرت پاتریک در فیلم Last Action Hero به عنوان T-1000 نقشی کوتاه دارد)، اما بهترین عملکرد او درست اینجاست ( Total Recall نیز، که در مفاهیم وجودی خود از هویت و هدف، چیزی شبیه به خویشاوندی معنوی با Last Action Hero دارد .)
شوارتزنگر واقعاً در نقش اسلیتر حرکت می کند، شخصیتی که بدون خودمختاری، باید با ساختگی خود آشتی کند. او در ابتدا مغرور، جذاب، شکست ناپذیر، فوق العاده باحال است، با صورت تراشی شده اش که به آرامی با ته ریش پوشیده شده و چکمه های کابویی اش. او بسیار مطمئن است که همه چیز درست خواهد شد (در یک نقطه او لیست جامعی از "دوره های آموزشی" را که برای آموزش به عنوان پلیس گذرانده است، فهرست می کند: مذاکره گر گروگان، تحلیلگر اثر انگشت و، تحلیلگر روانشناسی)، تف کردن لنگه های لنگ مانند هندوانه. دانه. سپس، با بار خودآگاهی، دچار حسادتی میشود که قبلاً تصورش را نمیکرد، درد بسیار واقعی از دانستن اینکه تراژدیهای زندگی ساختهشدهاش برای سرگرمی دیگران بیپایان تکرار میشوند.
تماشاگران سینما برای تماشای روانی تبر گردان تام نونان که پسرش را بارها و بارها می کشد در حالی که بین لبخندها انگشتان ذرت بو داده کره ای را در دهانشان می ریزد، پول می دهند. رقص چارلز (که یک سال جهنمی را پشت سر گذاشت و در فیلم تقریباً بزرگ بیگانه 3 دیوید فینچر نیز ظاهر شد) برای قاتل یک چشمی که در دنیای واقعی واقعی، جایی که افراد بد می توانند برنده شوند، یک پادشاهی شوم به ارمغان می آورد. تسخیر. اسکار وایلد در De Profundis نوشت : «بیشتر مردم افراد دیگری هستند. افکار آنها نظرات دیگران است، زندگی آنها یک تقلید است، احساسات آنها یک نقل قول است. اما جک در انتها کنترل وجود خود را به دست میگیرد، دنی را نجات میدهد و هر دو شرور را پیش از بازگشت به قلمرو خود به عنوان مردی که از وجود سلولوئیدش راحت است، شکست میدهد.
Man Demolition Man بهترین فیلم سیلوستر استالونه است
فیلم Demolition Man سه ماه بعد در بین فیلمهای پرفروش تابستانی و مدعیان جوایز پایان سال نمایش داده شد. در پایان آتش زا قرن بیستم، در لس آنجلسی که نیمه آتش گرفته بود، تابلوی هالیوود که چهره انحنادار تپه هایی را که توسط شعله های آتش می خورد و بخش های عظیمی از شهر سیاه شده و سوخته تزئین می کرد، جان اسپارتان (استالونه) تلاش می کند تا گروگان ها را از دست یک دیوانه شرور به نام سایمون فینیکس ( وسلی اسنایپس ، دیوانه و خطرناک به گونه ای که باعث می شود آرزو کنید ای کاش جوکر را بازی می کرد) نجات دهید. فونیکس به نظر می رسد که دنیس رادمن تنها چند سال بعد در اتاقی پر از بنزین کک می کند.
همه چیز خراب می شود و اسپارتان در 30 فقره قتل عمد مجرم شناخته می شود. آنها اسپارتان را منجمد می کنند، سپس 36 سال بعد زمانی که فینیکس فرار می کند و شروع به ترساندن آینده ضد عفونی کننده و پاکسازی می کند، او را آب می کنند. اسپارتان، یک ون وینکل پاره شده، توطئهای را برملا میکند و به آینده نشان میدهد که چگونه سبک قرن بیستم را زیر پا بگذاریم. رئیس پلیس باب گانتون، اسپارتان را "یک گروتسک عضلانی" می نامد، که دقیقاً همان چیزی است که استالونه سال ها به شدت می خواست. در اینجا، او این افتخار را به دست میآورد که بدنامترین گروتسک عضلانی تاریخ باشد، مردی چنان سرکش و خشن که او را از بین میبرند تا بتواند دیوانه بلوند سفید را که پلیسهای آینده در برابر او با شجاعت خود در برابر او قرار میدهند، متوقف کند. تلقینات و لبخندهای پلاستیکی بی فایده است. تنها کسی که از تاکتیکهای قدرتمند اسپارتان قدردانی میکند، هاکسلی (ساندرا بولاک، که به زور زدنهایش میپردازد و سعی میکند عبارات رایج را بهسختی درآورد)، پلیس جوانی است که شیفته آشفتگی بیستم است.
Man Demolition Man دقت و بازیگوشی به زبان انگلیسی میکند – MurderDeathKill، ماشین یک وسیله حملونقل است، یک مشکل یک مشکل است. ابتذال یک جرم قابل جریمه است. صدای مکانیکی، خوشایند و معتبر، می گوید که هاکسلی قانون « سُتُوُوِس » را زیر پا گذاشته است، زیرا صدای زنگ هشدار بسیار ناخوشایندی را می دهد. مانند Last Action Hero ، Demolition Man نیز از فرهنگ پاپ قبل از Scream برخوردار است. دفتر کار هاکسلی پر از ظرافتهایی است که متعلق به قرن بیستم است (دیوار او با پوستر Lethal Weapon 3 – نه اولین یا دومین فیلم، بلکه سومین فیلم، مزین شده است)، آثار شگفتانگیزی از یک دوره مبتذل. و شخصیتها نامهای هوشمندانهای دارند: بنجامین برات (که بعداً به عنوان یک پلیس محافظهکار به قانون و نظم ملحق شد) در نقش آلفردو گارسیا، نگهبانی به نام ویلیام اسمیترز، هاکسلی ناراضی از دنیای جدید شجاع، یک کوکتو.
برخی از نامها به معنای واقعی کلمه دیکنزی هستند – اسپارتی به عنوان جنگجوی نجیب و تزلزل ناپذیر و ققنوس که از خاکسترهای در حال دود شدن شهر برمیخیزد و به آیندهای زیبا و بکر که برای ویران شدن رسیده بود، برخاست. فینیکس مانکنی را که برای سربازی ساخته شده است «رمبو» صدا میکند و اسپارتان با عصبانیت (میتوانید ناامیدی بیدلیل استالونه را حس کنید) متوجه میشود که کتابخانهای به نام آرنولد شوارتزنگر وجود دارد، که، او میداند، رئیسجمهور علیرغم اینکه متولد نشده بود، وجود دارد. ایالات متحده. (اسلیتر از عملکرد استالونه در ترمیناتور 2 تمجید می کند ، و شوارتزنگر را شبیه مرد خوب تر می کند، مطمئناً یک حرکت حساب شده است.)
نقل قولی از ژان بودریار، مردی بسیار باهوشتر از من، وجود دارد که جوهر این دو فیلم را در بر میگیرد: «و بنابراین هنر در همه جا وجود دارد، زیرا هنر در قلب واقعیت است. و بنابراین هنر مرده است، نه تنها به این دلیل که استعلای انتقادی آن از بین رفته است، بلکه به این دلیل که خود واقعیت، کاملاً آغشته به زیبایی شناسی است که از ساختار خود جدایی ناپذیر است، با تصویر خود اشتباه گرفته شده است. واقعیت دیگر زمانی ندارد که ظاهر واقعیت را به خود بگیرد. این دیگر حتی از داستانهای تخیلی هم پیشی نمیگیرد: هر رویایی را حتی قبل از اینکه ظاهر رویا به خود بگیرد، به تصویر میکشد.» در سال 1993، شوارتزنگر و استالونه در حالی که در گیشه موفق بودند، عضله متفاوتی را به کار گرفتند: مغزشان، شخصیتهای مردانهشان را به داستانهایی اختصاص دادند که چارلی کافمن را خشنود میکرد – و از اکشن خوب قدیمی کوتاهی نکردند.