بر اساس رمان غیرداستانی جان کراکائر به همین نام در سال 2003، FX's Under the Banner of Heaven داستان واقعی قتل فجیع برندا لافرتی و دختر نوزادش، اریکا را که در اوایل دهه 1980 در یوتا اتفاق افتاد، روایت می کند. این سریال که توسط داستین لنس بلک اقتباس و ساخته شده است، همه چیزهایی است که یک تریلر جنایی واقعی باید باشد: متقاعد کننده، شدید و مملو از شخصیت های جالب. این نیز چیزی است که تعداد کمی از نمایشهای جنایی واقعی موفق به انجام آن میشوند: حساس به افراد واقعی در مرکز داستان.
که خیلی سریع در زیر پرچم بهشت آشکار می شود. قسمت اول سریال با بازپرس اصلی آن، کارآگاه جب پیر (اندرو گارفیلد) آغاز میشود که در صحنه جنایت راه مییابد که او را وارد یک بحران اعتقادی میکند که قبلاً هرگز با آن مواجه نشده بود. با این حال، تعداد بسیار کمی از صحنه جرم در واقع نشان داده شده است. در عوض، قدم زدن جب تقریباً به طور کامل روی صورت او پخش میشود، با واکنشهای دلخراش و پریشان گارفیلد که هر آنچه را که باید در مورد آنچه بر برندا و اریکا انجام شده است بدون اینکه واقعاً به شما نشان دهد، به شما میگوید.
در زیر، بلک با Digital Trends درباره انتخاب افتتاح Under the Banner of Heaven پس از وقوع جنایت اصلی صحبت می کند. فیلمنامهنویس همچنین به این موضوع میپردازد که چگونه نمایش سعی میکند از افتادن در همان تلههای استثمارگرانه و بلاعوض که بسیاری از فیلمهای هیجانانگیز جنایی واقعی دارند اجتناب کند، و اینکه چرا اندرو گارفیلد بازیگر عالی برای ایفای نقش مردی است که با ایمانش مبارزه میکند.
توجه: این مصاحبه برای اهداف طولانی و وضوح ویرایش شده است.
Digital Trends: چه چیزی شما را به این پروژه کشاند؟ اعتراف میکنم که برای نمایشهای کارآگاهی کمی لطیف دارم.
داستین لنس بلک: امیدوارم در این مورد تنها نباشی. وقتی درباره خود تحقیق تحقیق کردم، که بخش بزرگی از کتاب نیست، احساس کردم که بخشی ضروری از یک سریال تلویزیونی است. وقتی متوجه شدم که این سفر 10 روزه بوده است و برای مدت زیادی نمیدانستند چه کسی این کار را انجام داده است، نمیدانند چرا این کار را انجام دادهاند، و متوجه شدند که فهرستی وجود دارد. این بدان معناست که افراد زیادی در معرض خطر بودند. فکر کردم، "اوه پسر، شاید بالاخره بتوانم آرزوی کودکی خود را برای نوشتن یک تریلر جنایی واقعی برآورده کنم."
ساختار سریال واقعاً جالب است زیرا با صحنه اصلی جنایت آغاز می شود و سپس دو قسمت اول، به ویژه، اساساً بازجویی های طولانی مدت هستند. چه شد که به این داستان چنین برخورد کردید؟
من فکر می کنم برخی از آن ها مخصوص مورمونیسم است. من در این ایمان بزرگ شدهام، بنابراین آن را به خوبی میدانم، و یکی از چیزهایی که میدانم این است که مورمونهای معمولی مانند جب پیر، که وظیفه بررسی این جنایت را بر عهده دارد، تاریخ خود را نمیدانند. تاریخ مورمون سرنخ هایی برای حل این پرونده برای او دارد، اما این اطلاعات از جریان اصلی مورمون ها پنهان مانده است. بنابراین من باید او را در موقعیتی قرار دهم که در مواردی که باید در آن درس بخواند تحصیل کند تا او را به جایی برسانم که حتی بتواند باور کند که ممکن است کسی غیر از شوهرش این کار را انجام داده باشد. جرم. که قرار بود کمی زمان ببرد.
با انجام این کار، شما همچنین اطلاعاتی را که مخاطبان در مورد مورمونیسم نیاز دارند، می دهید.
آره، منظورم این است که از دنیا میخواهم به ایمانی قدم بگذارد که بسیاری آن را درک نمیکنند و چیزهایی که فکر میکنند میدانند احتمالاً درست نیست. آنها احتمالاً کلیشه ها هستند. من نیاز دارم که مخاطب بفهمد که بین مورمونهای جریان اصلی، مورمونهای فرهنگی و مورمونهای بنیادگرا تمایز وجود دارد. بسیاری از مخاطبان باید بدانند که آیا میخواهم تجربه کتاب را بازآفرینی کنم یا خیر، و کتاب به یک خواننده فعال نیاز دارد، خوانندهای که بتواند تاریخ را برای حل جنایتی که در دهه 1980 رخ داده است جمع کند. . دوست داشتم بیننده هم تجربه مشابهی داشته باشد. بنابراین من به آنها نیاز داشتم که حداقل با اطلاعات کافی مجهز باشند تا احساس کنند که در تلاش برای حل جنایت هستند همانطور که جب در تلاش برای حل جنایت بود.
به این ترتیب، کارهای اولی زیادی برای انجام دادن داشتم. فکر کردم میتوانم زمان زیادی را صرف انجام این کار به این شکل یا آن کنم. یا میتوانم بازیگران درجه یک جهانی را در یک صحنه مثلثی گرد هم بیاورم، که به این معنی است که درام، امیدوارم، جذابتر از تک به تک بودن باشد. در اینجا یک مثلث بین جب، آلن (بیلی هاول) و بیل (گیل بیرمنگام) وجود دارد. من باید امیدوار بودم که به اندازه کافی نویسنده شایسته ای هستم که بتوانم آن صحنه ها را، حداقل در دو ساعت اول نمایش، قبل از رها شدن به یک تحقیق درونی سریع تر، جذاب کنم.
من احساس میکنم جنایت واقعی یکی از سختترین ژانرها برای درست کردن است، زیرا اگر این کار را نکنی، میتواند باعث بهرهکشی شود. وقتی این را می نوشتید چگونه از آن اجتناب کردید؟ اصلا تو ذهنت بود؟
در ذهنم بود. من یک زن و نوزاد 15 ماهه اش را دارم که به طرز فجیعی کشته شده اند و آنها افراد واقعی بودند. این از یک داستان واقعی الهام گرفته شده است. اینها افراد واقعی بودند. زمانی که با خانواده برندا در کیمبرلی، آیداهو آشنا شدم، نسبت به آن حساستر شدم و به خوبی با آنها آشنا شدم. شارون، خواهر برندا، بارها مرا مورد بازخواست قرار داد تا مطمئن شود که من این سوءاستفاده را انجام نداده ام. این باید چیزی باشد که یک گفتگوی ضروری را بیشتر کند.
موضوعات برای من مهم بود. می دانید، مطمئن شوید که بخشی از این نمایش ماموریتی را انجام می دهد که برندا بر عهده داشت – روشن کردن مشکلات مربوط به پدرسالاری در این ایمان و خطرات بازگشت به بنیادگرایی. بنابراین اطمینان از اینکه مضامین نمایش با فردا صحبت میکنند و احساس میکنند مناسب و ضروری هستند، فکر میکنم این به آن کمک میکند که احساس استثماری نداشته باشد.
شما همچنین در مورد خشونت زیاد معطل نمیشوید، که فکر میکنم به شما کمک میکند تا به آن برسید.
خب، منزجر کننده و زشت است، اما درست است که مردانی هستند که عاشق تماشای خشونت علیه زنان هستند و من نمی خواستم نمایشی بنویسم که مردان منتظر آن باشند. بنابراین من صحنه جنایت را در 10 دقیقه اول از سر راه برداشتم و جنایت را به گونه ای نشان نمی دهم که هر کسی یا هر مردی بتواند از آن لذت ببرد.
با رسیدن به فینال، دقیقاً منظور من را متوجه خواهید شد. این برای من مهم بود. این برای خانواده برندا مهم بود، و صادقانه بگویم، برای دیزی ادگار جونز که نقش را ایفا کرد و گفت: "این نمی تواند استثمارگر باشد."
صحنه افتتاحیه واقعاً کار خوبی برای انجام این کار انجام می دهد. شما زیاد نشان نمی دهید و اساسا به واکنش های اندرو تکیه می کنید. چه چیزی باعث شد به او برای این نقش فکر کنید؟
قبل از این چند بار اندرو را ملاقات کرده بودم، اما نمی توانستم بگویم که او را می شناسم. من می دانستم که او به چه چیزی علاقه دارد، و می دانستم که ایمان بخشی از آن است، فقط با نگاه کردن به انتخاب هایی که در حرفه اش انجام داده بود. بنابراین فکر میکردم که او کاملاً فرد مناسبی است که میتوانم برای این کار به سراغش بروم، زیرا احساس میکردم که او چالشهای چیزی را که وارد آن میشود و خطرات بالقوه چیزی که در آن قدم میگذارد را درک میکند.
هنگامی که او را ملاقات کردم و شروع به گفتگو در مورد فیلمنامه ها، داستان، مضامین و فرهنگ مورمونیسم کردیم، می دانستم که او فرد مناسبی برای ایفای نقش جب است. کنجکاوی زیادی از خود نشان می داد. او به صراحت گفت که قرار نیست تنها به تجربه زیسته و داستان های مشترک من وابسته باشد، و همچنین قرار نیست تنها به تحقیقاتی که من انجام داده ام و دیگران انجام داده اند وابسته باشد. او قرار بود سوار هواپیما شود و به سالت لیک سیتی برود و با مورمون ها ملاقات کند و شخصیت پردازی خود را بر اساس آن بسازد.
او قرار نبود کلیشه ها را بازی کند.
بله، و این شاید به شکلی غیرمنتظره برای من معنادار بود. وقتی بچه کوچکی بودم که در کلیسای مورمون ها بزرگ می شدم، نامم را صدا می کردند و باید توضیح می دادم که سه مادر ندارم و این گیج کننده بود. نمی دانستم چرا با من رفتار وحشتناکی می شود. اما شما بهعنوان یک مورمون به سرعت یاد میگیرید که مردم شما را از دریچه کلیشههایی که در اطراف مورمونیسم غالب هستند مشاهده میکنند. اندرو قرار نبود این اتفاق بیفتد.
می دانید، همانقدر که می خواهم کلیسا را به حساب بیاورم، همچنین نمی خواهم کودکان مورمون را بر اساس کلیشه ها مورد سوء استفاده قرار دهم. یک خط برای پیاده روی وجود دارد زیرا در این کلیسا مانند هر کلیسا چیزهای خوبی وجود دارد. اما مشکلات عمیقی نیز در درون کلیسا وجود دارد که جای بحث دارد.
قسمتهای جدید زیر پرچم بهشت پنجشنبهها به طور انحصاری در Hulu پخش میشوند.